جوانمرد. خیر. کریم. سخی. بذال. باسخاوت. طلق الیدین. (دستور اللغه) : و عزیز مردی راست بود اندر عمل اما گشاده دست و شایگان نبود. (تاریخ سیستان) ، نافذالامر. مبسوطالید: گشاده دست شوی در جهان به امر و به نهی گشاده دست شوی چون گشاده داری در. رضی الدین نیشابوری
جوانمرد. خیر. کریم. سخی. بذال. باسخاوت. طلق الیدین. (دستور اللغه) : و عزیز مردی راست بود اندر عمل اما گشاده دست و شایگان نبود. (تاریخ سیستان) ، نافذالامر. مبسوطالید: گشاده دست شوی در جهان به امر و به نهی گشاده دست شوی چون گشاده داری در. رضی الدین نیشابوری
کنایه از کسی است که زیاده بر حالت خود معتقد خود باشد و کاری و مهمی را که از عهدۀ آن برنتواند آمد پیش گیردو به انجام نرساند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کسی که از اندازۀ خود پا بیرون نهد و بیشتر معتقد خود باشد. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از غیاث). سرکش و مغرور و خودپسند. (غیاث) (ناظم الاطباء) : چه شد ار دشمنت زیاده سر است ذوالفقار تو هم دو سر دارد. اشرف (از آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
کنایه از کسی است که زیاده بر حالت خود معتقد خود باشد و کاری و مهمی را که از عهدۀ آن برنتواند آمد پیش گیردو به انجام نرساند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کسی که از اندازۀ خود پا بیرون نهد و بیشتر معتقد خود باشد. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از غیاث). سرکش و مغرور و خودپسند. (غیاث) (ناظم الاطباء) : چه شد ار دشمنت زیاده سر است ذوالفقار تو هم دو سر دارد. اشرف (از آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
صفت مرکّب}}روباز مقابل روبسته. چهرۀ روپوش نگرفته. بی حجاب: خوبرویان گشاده رو باشند تو که روبسته ای مگر زشتی ؟ سعدی. اما در خلوت با خاصان گشاده رو و خوشخو آمیزگار اولیتر. (گلستان)، خوشگل. مقبول. زیبا: زآن روی که بس گشاده روی است مویم چو زبان، زبان چو موی است. نظامی
صِفَتِ مُرَکَّب}}روباز مقابل روبسته. چهرۀ روپوش نگرفته. بی حجاب: خوبرویان گشاده رو باشند تو که روبسته ای مگر زشتی ؟ سعدی. اما در خلوت با خاصان گشاده رو و خوشخو آمیزگار اولیتر. (گلستان)، خوشگل. مقبول. زیبا: زآن روی که بس گشاده روی است مویم چو زبان، زبان چو موی است. نظامی
دلباز. مبسوط: که پیروز رفتی و بازآمدی گشاده دل و بی نیاز آمدی. فردوسی. ، خوشحال و بافرح. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) : سپه یکسره پیش سام آمدند گشاده دل و شادکام آمدند. فردوسی. پذیره شدش رستم زال سام سپاهی گشاده دل و شادکام. فردوسی. بفرمود تا پیش او آورند گشاده دل و تازه رو آورند. فردوسی. به آئین همه پیش باز آمدند گشاده دل و بی نیاز آمدند. فردوسی. ، جوانمرد. دارای بخشش. (از ناظم الاطباء). کریم. بخشنده، دارای سعۀ صدر: بزرگان ایران گشاده دلند تو گویی که آهن همی بگسلند. فردوسی
دلباز. مبسوط: که پیروز رفتی و بازآمدی گشاده دل و بی نیاز آمدی. فردوسی. ، خوشحال و بافرح. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) : سپه یکسره پیش سام آمدند گشاده دل و شادکام آمدند. فردوسی. پذیره شدش رستم زال سام سپاهی گشاده دل و شادکام. فردوسی. بفرمود تا پیش او آورند گشاده دل و تازه رو آورند. فردوسی. به آئین همه پیش باز آمدند گشاده دل و بی نیاز آمدند. فردوسی. ، جوانمرد. دارای بخشش. (از ناظم الاطباء). کریم. بخشنده، دارای سعۀ صدر: بزرگان ایران گشاده دلند تو گویی که آهن همی بگسلند. فردوسی
آن که در کارها جرأت نماید و زود آنها را فیصل دهد. مقابل بسته کار: خواجه گفت: مردی دیداری و کافی است، اما یک عیب دارد که بسته کار است و این کار راگشاده کاری باید. امیر گفت: شاگردان بددل و بسته کار باشند، چون استاد شدند و وجیه گشتند کار دیگرگون کنند. (تاریخ بیهقی). (قمر دلالت کند بر)... گشاده کار بامردمان و عزیز بر ایشان. (التفهیم چ تهران ص 384)
آن که در کارها جرأت نماید و زود آنها را فیصل دهد. مقابل بسته کار: خواجه گفت: مردی دیداری و کافی است، اما یک عیب دارد که بسته کار است و این کار راگشاده کاری باید. امیر گفت: شاگردان بددل و بسته کار باشند، چون استاد شدند و وجیه گشتند کار دیگرگون کنند. (تاریخ بیهقی). (قمر دلالت کند بر)... گشاده کار بامردمان و عزیز بر ایشان. (التفهیم چ تهران ص 384)
آنکه در کارها جرات و جسارت بخرج دهد کسی که امور را بخوبی فیصل دهد مقابل بسته کار: خواجه گفت: مردی دیداری و کافی است اما یک عیب دارد که بسته کار است و این کار را گشاده کاری باید
آنکه در کارها جرات و جسارت بخرج دهد کسی که امور را بخوبی فیصل دهد مقابل بسته کار: خواجه گفت: مردی دیداری و کافی است اما یک عیب دارد که بسته کار است و این کار را گشاده کاری باید