جدول جو
جدول جو

معنی گشاده سر - جستجوی لغت در جدول جو

گشاده سر
(گُ دَ / دِ سَ)
بی حجاب. سرباز. روی گشاده:
گشاده سر کنیزان و غلامان
چو سروی در میان شیرین خرامان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گشاده سر
روباز بی حجاب
تصویری از گشاده سر
تصویر گشاده سر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گشاده دست
تصویر گشاده دست
سخی، جوانمرد، مسلط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشاده رو
تصویر گشاده رو
خوش رو، خندان، مقابل روبسته، بی حجاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشاده خد
تصویر گشاده خد
خنده رو، گشاده رو، خندان، بسیم، فراخ رو، روباز، بشّاش، تازه رو، خوش رو، طلیق الوجه، بسّام، روتازه
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ / دِ دَ)
جوانمرد. خیر. کریم. سخی. بذال. باسخاوت. طلق الیدین. (دستور اللغه) : و عزیز مردی راست بود اندر عمل اما گشاده دست و شایگان نبود. (تاریخ سیستان) ، نافذالامر. مبسوطالید:
گشاده دست شوی در جهان به امر و به نهی
گشاده دست شوی چون گشاده داری در.
رضی الدین نیشابوری
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ سَ)
کنایه از کسی است که زیاده بر حالت خود معتقد خود باشد و کاری و مهمی را که از عهدۀ آن برنتواند آمد پیش گیردو به انجام نرساند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کسی که از اندازۀ خود پا بیرون نهد و بیشتر معتقد خود باشد. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از غیاث). سرکش و مغرور و خودپسند. (غیاث) (ناظم الاطباء) :
چه شد ار دشمنت زیاده سر است
ذوالفقار تو هم دو سر دارد.
اشرف (از آنندراج).
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ سُ خَ)
فصیح و زبان آور. (ناظم الاطباء). گشاده زبان:
گشاده سخن مرد با رای و کام
همی آب حیوانش خواند به نام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
صفت مرکّب}}روباز مقابل روبسته. چهرۀ روپوش نگرفته. بی حجاب:
خوبرویان گشاده رو باشند
تو که روبسته ای مگر زشتی ؟
سعدی.
اما در خلوت با خاصان گشاده رو و خوشخو آمیزگار اولیتر. (گلستان)، خوشگل. مقبول. زیبا:
زآن روی که بس گشاده روی است
مویم چو زبان، زبان چو موی است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ رُ)
خندان. بشاش. مسرور:
همه دختران شاد و خندان شدند
گشاده رخ و سیم دندان شدند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ دِ)
دلباز. مبسوط:
که پیروز رفتی و بازآمدی
گشاده دل و بی نیاز آمدی.
فردوسی.
، خوشحال و بافرح. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) :
سپه یکسره پیش سام آمدند
گشاده دل و شادکام آمدند.
فردوسی.
پذیره شدش رستم زال سام
سپاهی گشاده دل و شادکام.
فردوسی.
بفرمود تا پیش او آورند
گشاده دل و تازه رو آورند.
فردوسی.
به آئین همه پیش باز آمدند
گشاده دل و بی نیاز آمدند.
فردوسی.
، جوانمرد. دارای بخشش. (از ناظم الاطباء). کریم. بخشنده، دارای سعۀ صدر:
بزرگان ایران گشاده دلند
تو گویی که آهن همی بگسلند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ خَدد / خَ)
فراخ رخساره: از این کشیده قدی، گشاده خدی، لاغرمیان. (سندبادنامه ص 237)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ دَ)
آشکارایی. ولنگ و وازی:
مرا چه زهره و یارای این سخن باشد
گزاف لافی گفتم بدین گشاده دری.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
آنکه یا آنچه پای آن گشاده باشد، میان دو پای آن فراخ بود: جانب، اسب گشاده پا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ کَ)
بذال. بخشنده. باسخاوت. کریم:
صفتش مهتر گشاده کف است
لقبش خواجۀ بزرگ عطاست.
فرخی.
مفضلا مقبلا گشاده دلا
منعما مکرما گشاده کفا.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
آن که در کارها جرأت نماید و زود آنها را فیصل دهد. مقابل بسته کار: خواجه گفت: مردی دیداری و کافی است، اما یک عیب دارد که بسته کار است و این کار راگشاده کاری باید. امیر گفت: شاگردان بددل و بسته کار باشند، چون استاد شدند و وجیه گشتند کار دیگرگون کنند. (تاریخ بیهقی). (قمر دلالت کند بر)... گشاده کار بامردمان و عزیز بر ایشان. (التفهیم چ تهران ص 384)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شانه سر
تصویر شانه سر
هدهد
فرهنگ لغت هوشیار
سرگشته سر گردان: لیک چو خورشید بود جلوه گر ذره بناچار شود گشته سر. (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده سخن
تصویر گشاده سخن
فصیح بلیغ سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده در
تصویر گشاده در
آنکه در خانه اش بروی مردم باز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
فراخ رخساره گشاده روی دارای چهره ای فراخ فراخ رخساره: ازین کشیده قدی گشاده خدی لاغر میانی فربه سرینی غزال چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
باز بودن در خانه شخصی بروی مردم، آشکاری وضوح: مرا چه زهره و یارای این سخن باشد ک گزاف لافی گفتم بدین شاده دری. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده دست
تصویر گشاده دست
جوانمرد سخی، مسلط نافذ امر مبسوط الید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده دل
تصویر گشاده دل
دارای سعه صدر، بشاش شادمان، جوانمرد سخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده رخ
تصویر گشاده رخ
بانشاط بشاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده رو
تصویر گشاده رو
آنکه چهره اش باز باشد بی حجاب مقابل رو بسته، زیبا جمیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده سری
تصویر گشاده سری
روبازی بی حجابی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در کارها جرات و جسارت بخرج دهد کسی که امور را بخوبی فیصل دهد مقابل بسته کار: خواجه گفت: مردی دیداری و کافی است اما یک عیب دارد که بسته کار است و این کار را گشاده کاری باید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده کف
تصویر گشاده کف
گشاده دست بخشنده بخشنده سخی کریم
فرهنگ لغت هوشیار
کنایه از کسی است که زیاده بر حالت خود معتقد باشد و کاری و مهمی را که از عهده آن بر نتواند آمد پیش گیرد و به انجام نرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده دست
تصویر گشاده دست
((دَ))
بخشنده، جوانمرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشاده کار
تصویر گشاده کار
کسی که در انجام کارها جسور است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشاده دل
تصویر گشاده دل
((~. دِ))
بشاش، جوانمرد
فرهنگ فارسی معین
بانشاط، بشاش، تازه رو، خندان، خوش خلق، خوشرو
متضاد: بدخو، گرفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باسخاوت، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، کریم
متضاد: خسیس
فرهنگ واژه مترادف متضاد